[ میکاپ ارتیست ] پارت 13
[ میکاپ ارتیست ]
پارت 13
همه ارتیستا دور منو یونگی جمع شده بودن ... یونگی اروم و با بغض دم گوشم گفت
¥ دلم برات تنگ شده بود ...
ولی من فقط تو بغلش گریه میکردم ! لب زدم
- برو ... ازت خواهش میکنم برووو
کلماتی که از زبونم خارج میشد شبیهه بزرگترین دروغای زندگیم بود ... انگار داشتم ازش خواهش میکردم که ترکم نکنه !
¥ من یه بار دیگه از دستت نمیدم
صورتم از اشکای یونگی خیس بود ...
که بعد از چند دقیقه سعی کردم بلند شم اما شکی که بهم وارد شده بود انگار تمام عصبای پامو از کار انداخته بود ...
یونگی که متوجه شد بغلم کرد و منو برد تو باغ بیرون تالار و نشست رو تاب و منو گذاشت روی پام
همزمان با هم گفتیم :
- تو ...
¥ تو ...
- اول تو بگو
¥ نه اول تو بگو
- عههه بسه دیگه بنال خب
¥ تو امریکااا بودی ؟
- اره چیه مگه ؟
اشک تو چشماش جمع شد و داد زد
¥ میدونی از اون موقع چن بار اومدم امریکا ولی نمیدونستم تو اینجایی ؟
- حالا میدونستی میخاستی چیکار کنی ؟
سرشو پائین انداخت
¥ حداقل از دور نگات کنم
بغض گلومو گرف ادامه داد
¥ تو خیلی نامردی ... چطور منو ول کردی ها ؟ مگه من چه عشق و علاقه ای برا کم گذاشتم ؟ چرا دیگه دوسم نداری ؟
بغضم ترکید با داد و گریه گفتم
- کی گفته من تو ول کردم چون دوست نداشتم ها ؟ کی گفتهه ؟ اینکار برای خودت بود ...
وای نه حرفی که نباید میگفتمو و گفتم
¥ برای من ؟
- چیزه نه ...یعنی اصلن ولش کن
میخاستم ازش بپرسم ... راجب مراسم ختم مامان بابام راجب اینکه این مدت چقدر سختی کشیده ، راجب اینکه زندگیش چجوری گذشته ، راجب اینکه چرا هنوز منو دوست داره ...
سوالات توی ذهنم بهم میریخت که یهو با صدای یونگی به خودم اومدم ناخداگاه بغلش کردم و شروع کردن به گریه کردن ...
¥ یو..یونا حالت خوبه ؟
با هق هق و ادامه دادم
- منو ببخش ... ل..لطفا ؛ منو ببخش که ترکت کردم اگه بهت ضربه زدم
اشکاش دوباره جاری شد
¥ چرااا چرا اینکارو کردی ؟
- چو..چون فقط چون دوست داشتم
داد زدم
- چون دوست داشتم بفهممم
¥ شما بریتانیایا هر کسو که دوسش دارید ترک میکنید ؟ بهش اسیب میزنین ؟!
با مشت توی سینش کوبیدم و بعد صورتشو قاب کروم رو به تالار مراسم گرمی گرفتم و داد زدم
- ببین خوب نگاه کننن... ببین اللان کجاییی ! اگه من تو رو ترک نمیکردم ممکن بود اینجا نباشی !
بعر نگاه کردم به سالن گرمی خودمم خوشحال شدم ... با خودم تکرار کردم که من یونگی رو نجات دادم که یهو نعره زد
¥ کی بهت گفت هااا ؟ من این سالن و این جایزه رو نمیخاااام من نمیخاممم تنها چیزی که میخام تویی بفهم ...
و بعد اروم ادامه داد
¥ نمیدونم کی باعث شده همچین فکری کنی یا کدوم عوضی منو تورو از هم جدا کرده ولی ... من دوست دارم !
و بعد لباشو رو لبام گذاشت
شکه شدم هلش دادم عقب و ازش جدا شدم
- نه یونگی نزار این یک سال تحمل بی نتیجه باشه تو باید یکی دیگه رو پیدا کنی ... یکی که فنات و کمپانی از بودن باهاش خوشحال بشن ؛ چمیدونم مثلا یه ایدل دختر دیگه ها ؟ دور و برتو نگاه و کن کلی دختر اینجا هس...
داشتم حرف میزدم که سوزشی رو روی گونم حس کردم ... سیلی شوگا بود !
¥ تویه عوضی میدونی عشق چیه ؟!
داد زد
¥ میدونیییی؟ نمیدونی چه حسیه وقتی یکی تو رو بخاد ... مگه قردادهههه که برم با یکی ک دوستش ندارم ها ؟
با اشک ادامه دادم
- اینطور نیست ... میدونم تو هم میتونی دوباره عاشق شی
داد زد
¥ دیگه نمیخام اون ریخت نحستو ببینم بی احساس روانی !
بلند شد و رفت ...
میخاستم برم بالای گل گلدن و خودمو پرت کنم پایین ... میخاستم سرنگ هوا رو توی دستم کنم و خالیش کنم ... میخاستم تبغو روی رگم بزنم ؛ من فقط میخاستم برای همیشه بخوابم !
زانو هامو بغل کردم دوباره سرد درد گرفتم و توهم زدم ... اما اینبار خوشحال بودم چون صداهایی که تو سرم اکو میشد نشان از رضایت بود " افرین " ... " تو شغلشو نجات دادی " که یهو صدایی گفت : ممنونم
برگشتم...
جین بود ادامه داد : ممنون که بخاطر ما احساساتتو زیر پا گداشتی ...
شوگا )
عصبی و ناراحت بودم دنبال جین میگشتم تا یه قرص ارامبخش ازش بگیرم که دیدم داره میره توب باغ چند بار صداش زدم اما نفهمید با تعجب دیدم رفت و کنار یونا نشست... پشت یه درخت وایسادم که یهو جین گفت : ممنونم که بخاطر مت احساساتتو زیر پا گذاشتی ...
پس کسی که یونا رو خام کرده بود ج..جین بود ؟!
کسی که مثل برادرم بود ؟
لایک و کامنتاتون بهم انرزی میده پس حتما هم لایک کنید هم کامنت بزارید ... نطری هم داشتید میشنوم :)
پارت 13
همه ارتیستا دور منو یونگی جمع شده بودن ... یونگی اروم و با بغض دم گوشم گفت
¥ دلم برات تنگ شده بود ...
ولی من فقط تو بغلش گریه میکردم ! لب زدم
- برو ... ازت خواهش میکنم برووو
کلماتی که از زبونم خارج میشد شبیهه بزرگترین دروغای زندگیم بود ... انگار داشتم ازش خواهش میکردم که ترکم نکنه !
¥ من یه بار دیگه از دستت نمیدم
صورتم از اشکای یونگی خیس بود ...
که بعد از چند دقیقه سعی کردم بلند شم اما شکی که بهم وارد شده بود انگار تمام عصبای پامو از کار انداخته بود ...
یونگی که متوجه شد بغلم کرد و منو برد تو باغ بیرون تالار و نشست رو تاب و منو گذاشت روی پام
همزمان با هم گفتیم :
- تو ...
¥ تو ...
- اول تو بگو
¥ نه اول تو بگو
- عههه بسه دیگه بنال خب
¥ تو امریکااا بودی ؟
- اره چیه مگه ؟
اشک تو چشماش جمع شد و داد زد
¥ میدونی از اون موقع چن بار اومدم امریکا ولی نمیدونستم تو اینجایی ؟
- حالا میدونستی میخاستی چیکار کنی ؟
سرشو پائین انداخت
¥ حداقل از دور نگات کنم
بغض گلومو گرف ادامه داد
¥ تو خیلی نامردی ... چطور منو ول کردی ها ؟ مگه من چه عشق و علاقه ای برا کم گذاشتم ؟ چرا دیگه دوسم نداری ؟
بغضم ترکید با داد و گریه گفتم
- کی گفته من تو ول کردم چون دوست نداشتم ها ؟ کی گفتهه ؟ اینکار برای خودت بود ...
وای نه حرفی که نباید میگفتمو و گفتم
¥ برای من ؟
- چیزه نه ...یعنی اصلن ولش کن
میخاستم ازش بپرسم ... راجب مراسم ختم مامان بابام راجب اینکه این مدت چقدر سختی کشیده ، راجب اینکه زندگیش چجوری گذشته ، راجب اینکه چرا هنوز منو دوست داره ...
سوالات توی ذهنم بهم میریخت که یهو با صدای یونگی به خودم اومدم ناخداگاه بغلش کردم و شروع کردن به گریه کردن ...
¥ یو..یونا حالت خوبه ؟
با هق هق و ادامه دادم
- منو ببخش ... ل..لطفا ؛ منو ببخش که ترکت کردم اگه بهت ضربه زدم
اشکاش دوباره جاری شد
¥ چرااا چرا اینکارو کردی ؟
- چو..چون فقط چون دوست داشتم
داد زدم
- چون دوست داشتم بفهممم
¥ شما بریتانیایا هر کسو که دوسش دارید ترک میکنید ؟ بهش اسیب میزنین ؟!
با مشت توی سینش کوبیدم و بعد صورتشو قاب کروم رو به تالار مراسم گرمی گرفتم و داد زدم
- ببین خوب نگاه کننن... ببین اللان کجاییی ! اگه من تو رو ترک نمیکردم ممکن بود اینجا نباشی !
بعر نگاه کردم به سالن گرمی خودمم خوشحال شدم ... با خودم تکرار کردم که من یونگی رو نجات دادم که یهو نعره زد
¥ کی بهت گفت هااا ؟ من این سالن و این جایزه رو نمیخاااام من نمیخاممم تنها چیزی که میخام تویی بفهم ...
و بعد اروم ادامه داد
¥ نمیدونم کی باعث شده همچین فکری کنی یا کدوم عوضی منو تورو از هم جدا کرده ولی ... من دوست دارم !
و بعد لباشو رو لبام گذاشت
شکه شدم هلش دادم عقب و ازش جدا شدم
- نه یونگی نزار این یک سال تحمل بی نتیجه باشه تو باید یکی دیگه رو پیدا کنی ... یکی که فنات و کمپانی از بودن باهاش خوشحال بشن ؛ چمیدونم مثلا یه ایدل دختر دیگه ها ؟ دور و برتو نگاه و کن کلی دختر اینجا هس...
داشتم حرف میزدم که سوزشی رو روی گونم حس کردم ... سیلی شوگا بود !
¥ تویه عوضی میدونی عشق چیه ؟!
داد زد
¥ میدونیییی؟ نمیدونی چه حسیه وقتی یکی تو رو بخاد ... مگه قردادهههه که برم با یکی ک دوستش ندارم ها ؟
با اشک ادامه دادم
- اینطور نیست ... میدونم تو هم میتونی دوباره عاشق شی
داد زد
¥ دیگه نمیخام اون ریخت نحستو ببینم بی احساس روانی !
بلند شد و رفت ...
میخاستم برم بالای گل گلدن و خودمو پرت کنم پایین ... میخاستم سرنگ هوا رو توی دستم کنم و خالیش کنم ... میخاستم تبغو روی رگم بزنم ؛ من فقط میخاستم برای همیشه بخوابم !
زانو هامو بغل کردم دوباره سرد درد گرفتم و توهم زدم ... اما اینبار خوشحال بودم چون صداهایی که تو سرم اکو میشد نشان از رضایت بود " افرین " ... " تو شغلشو نجات دادی " که یهو صدایی گفت : ممنونم
برگشتم...
جین بود ادامه داد : ممنون که بخاطر ما احساساتتو زیر پا گداشتی ...
شوگا )
عصبی و ناراحت بودم دنبال جین میگشتم تا یه قرص ارامبخش ازش بگیرم که دیدم داره میره توب باغ چند بار صداش زدم اما نفهمید با تعجب دیدم رفت و کنار یونا نشست... پشت یه درخت وایسادم که یهو جین گفت : ممنونم که بخاطر مت احساساتتو زیر پا گذاشتی ...
پس کسی که یونا رو خام کرده بود ج..جین بود ؟!
کسی که مثل برادرم بود ؟
لایک و کامنتاتون بهم انرزی میده پس حتما هم لایک کنید هم کامنت بزارید ... نطری هم داشتید میشنوم :)
۷۸.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.